از اسپرم تا نوزاد - تصاویر واقعی!

Lennart Nilsson دوازده سال از عمر خود را صرف تهیه تصاویری از رشد نوزاد درون رحم کرد. این تصاویر باورنکردنی با استفاده از دوربین های معمولی مجهز به لنز ماکرو و همچنین میکروسکوپ الکترونی گرفته شده است :

اسپرم در لوله فالوپ (لوله شیپور رحمی)

 

تخمک

 

یه قرار ملاقات... اما نه معمولی!

 

لوله فالوپ

 

دو اسپرم در تماس با تخمک

 

اسپرم برنده!

 

اسپرم

 

روز پنجم-ششم

 

روز هشتم. جنین به دیوار رحم چسبیده است.

 

مغز جنین شکل می گیرد.

 

روز ۲۴ام. بعد از ۱۸ روز قلب شروع به شکل گیری می کند. می دانیم که جنین یک ماه هیچ استخوانی ندارد.

 

4 هفته

 

4-5 هفته

 

هفته پنجم: تقریبا ۹ میلی متر. به وضوح صورت جنین با سوراخ چشم و بینی و دهان مشخص است.

 

40 روز بعد.

 

هفته هشتم. جنین به سرعت در کیسه رحمی رشد می کند.

 

هفته دهم. پلک ها نیمه باز هستند. در روزهای آتی کاملا بسته خواهند شد.

 

هفته شانزدهم. جنین از دست هایش برای شناخت محیط پیرامونش استفاده می کند.

 

شبکه ای از رگ های خونی را مشاهده می کنید. در واقع بدن در حال ساخت استخوان است و این رگ ها تغذیه کننده استخوان بدن خواهند بود.

 

هفته هجدهم. ابعاد تقریبا ۱۴ سانتی متر. اکنون می تواند صدا های بیرون را درک کند.

 

هفته نوزدهم.

 

هفته بیستم. تقریبا ۲۰ سانتی متر. موهای پشمالویی بر روی سر و صورت نوزاد ایجاد می شود. این موها را با نام لانوگو (lanugo) می شناسند.

 

 

هفته بیست و چهارم

 

هفته بیست و ششم

 

6 ماه بعد. جنین کامل شده و نوزاد آماده ترک رحم می شود. در این زمان جنین به سمت پایین می چرخد تا راحت تر بتواند خارج شود

 

 

هفته ۳۶ ام. نوزاد چهار هفته دیگر دنیای بیرون را خواهد دید.

طعم آزادی بعد از مترو

راستش را بخواهيد الان از نظر جسمي شرايط خوبي نداريم، چون دست چپ ما تا زير آرنج در گچ و چشم راستمان هم به اندازه يك هندوانه ورم كرده.

جای چنگ خانم محترمی روی صورت ما مانده و دنده‌هایمان هم همگی ضرب خورده‌اند، زانوی چپمان هم فنرش دررفته! ـ تا نمی‌شود ـ مچ پای راستمان هم موقع راه رفتن خرچ خرچ صدا می‌دهد، ضمنا پیراهن ما دیگر آستین ندارد و شلوارما جر خورده و یک لنگه کفش و کیف پولمان هم کلا ناپدید شده، اما چرا این همه بلا سر ما آمده، عرض می‌کنم....

سهم ما از رحمت و برکت، برف و باران زمستان یا شلوار خیس است یا ماشینی که روشن نمی‌شود. 

آن روز صبح هم هر کاری کردیم ماشین ما روشن نشد که نشد، ناچارا راهی ایستگاه مترو شدیم و بزرگ‌ترین شگفتی جهان را از نزدیک دیدیم.

از پله‌های ایستگاه مترو که پایین رفتیم و به سالن اصلی رسیدیم، بیشتر به عظمت کار پی بردیم! چپاندن این همه آدم در این یک ذره جا از دست هیچ بنی‌بشری برنمی‌آید!

بگذریم، موقع وارد شدن به واگن مترو یاد گلادیاتورها افتادیم، چون ورود به واگن مستلزم یک نبرد کاملا مردانه و تن به تن بود! (نمی دانیم قد ما کوتاه بود یا بقیه آقایان قد بلند بودند، چون کله ما تا زیر بغل آنها بیشتر نمی‌رسید، و از بوی... داشتیم خفه می‌شدیم) تقریبا به عنوان آخرین نفر سوار مترو شدیم، در به سختی پشت سر ما بسته شد، با هر بدبختی که بود سرمان را از زیر بغل آقایان در آوردیم و چرخیدیم سمت در که تازه فهمیدیم یک لنگه کفش ما بین جمعیت جا مانده.

صمیمیت در مترو موج می‌زد! همه به شکل عجیبی به هم چسبیده بودند، به دلیل همین صمیمیت و فشار شدید، 
عن‌ قریب بود که فرم جمجمه ما تغییر کند! از بدشانسی شیشه‌های مترو از آهن هم سفت تر بود، البته تا اینجا قسمت خوب ماجرا بود، چون در هر ایستگاهی که مترو توقف می‌کرد و در واگن باز می‌شد ما خودبه‌خود به بیرون پرتاب و به طرز فجیعی کف سالن پخش می‌شدیم! بعد ملت همیشه حاضر در صحنه، ما را از کف سالن جمع می‌کردند.

در یکی از همین پرتاب‌ها بود که وقتی می‌خواستند از زمین جمعمان کنند، آستین بی‌جنبه پیراهن ما از بیخ کنده شد. (البته در یکی از ایستگاه‌ها وقتی بعد از پرت شدن، کف سالن پخش نشدیم، شدیدا مورد تشویق هموطنان عزیز قرار گرفتیم که برای ما بسی افتخارآمیز بود!)

در ایستگاه چهارم بعد از پرت شدن، خودمان هم نفهمیدیم چطور شد که کله ما با بینی خانمی که در ایستگاه منتظر بود برخورد کرد، اما خیلی عجیب بود که چرا آن خانم محترم بابت مختصر شکستگی بینی‌شان این همه اصرار داشتند که چشم ما را دربیاورند! خلاصه جای چنگ روی صورت ما متعلق به همان خانم است.

القصه، با وجود تمام این مشکلات، ما از رو نمی‌رفتیم و برای استفاده از امکانات وسیع حمل و نقل عمومی کماکان می‌جنگیدیم! در‌ ایستگاه پنجم اتفاق خیلی خوبی افتاد، چون ما توانستیم موقعیت استراتژیکمان را عوض کنیم و بچسبیم به دری که سمت راهرو نبود و باز نمی‌شد، ابتدا از این بابت خیلی خوشحال بودیم، اما بعد از چند لحظه بد جور پشیمان شدیم! چون بنده خدایی مدام از وسط جمعیت داد می‌زد: «لطفا یک کمی جمع‌تر» و ما نمی‌فهمیدیم ‌ چرا وقتی همه یک کمی جمع‌تر می‌شدند، ‌ ما بیشتر و بیشتر به در مترو شبیه می‌شدیم! در همین شرایط بود که همه دنده‌های ما ضرب دید!

خلاصه، به ایستگاه ششم که رسیدیم (به گمانم از ایستگاه پنجم تا ششم یک سالی طول کشید) شدیدا مشتاق بودیم ‌ تجدید دیداری با سنگ‌های کف سالن داشته باشیم! بعد از توقف مترو، اگرچه هنگام خارج شدن محکم با چشممان آرنج بنده خدایی را له کردیم! (همین جا بود که چشم ما به اندازه یک هندوانه ورم کرد!) اما با وجود این با دیدن پله‌های خروجی انگار مسیر بهشت را به ما نشان داده‌اند، بی‌خیال مترو شدیم و پله‌ها را سه تا یکی کردیم (و همین جا بود که خشتک شلوار ما جر خورد!) و... خلاصه، الان حالمان خوب است و خاطره خوبی هم از آن روز داریم، چون بعد از خارج شدن از مترو برای اولین بار در زندگی‌مان طعم آزادی را چشیدیم!

من خودارضایی کرده ام، شما هم آن را تجربه کنید! * سند

کارشناس شبکه تصویر ایران خودارضایی را یکی از تجربیاتی دانست هر انسانی باید در طول زندگی اش تجربه کند؟!

 کارشناس تصویر ایران که پیش از این در پایگاه اطلاع رسانی اش خودارضایی را پاسخی مثبت به غریزه انسان ها دانسته بود این بار تأکید کرد که در خصوص خودارضایی نظرش مبتنی بر تجربه شخصی است!

نهضت فرنودی در جواب یکی از سؤال کنندگان که از وی پرسید "آیا پیشنهاد شما به خودارضایی تنها نظر کارشناسی شماست و یا بر اساس تجربه شخصی است؟" تصریح کرد: «اگر شخصی امکان ارضاء خودش را از طریق صحیح مثل ازدواج و یا دوست پسر یا دختر داشته باشد بهتر است خاصه های [خواسته های] غریزی خود را از این طریق ارضاء نماید اما در صورتیکه ترجیح می دهید خود را درگیر زندگی مشترک و مشکلات آن ننمایید، خود ارضایی راهی است برای جلوگیری از عقده های جنسی و اختلالات روانی!»

وی تصریح کرد: «خود ارضایی یکی از تجربیاتی است که هر انسانی باید آن را تجربه نماید چرا که انسان تنها موجودی است که دستش به آلت تناسلی اش می رسد!!»

البته خانم فرنودی در مورد اینکه انسان دستش به خیلی از چیزهای دیگر مانند همسایه و دیگر شهروندان و... می رسد توضیحی نداده اند. نظر ایشان در مورد اینکه ممکن است دست همسایگانش به او برسد چیست؟!

به نظر می رسد، از آنجایی که خانم فرنودی فمینیست می باشد و معتقد است که زنان به دلیل جنسیت خود از سوی مردان گرفتار تبعیض و استثمار هستند برای رهایی از توهم تبعیض، چنین نسخه هایی را تجویز می کند!